سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهانه
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

تنهاتر از همیشه، پر از غصه. ولی با همه ی اینها خدای من امید دارم.امید به رحیمیتت.امید به قشنگ ترین اسمی که آفریده ای.امید به رحمة الله الواسعة .امید به اسم حسینت...

خدایا!اگر بار سنگین گناهانم عامل رنجش و عذابم است جز تو چه کسی میتواند آنها را ببخشد و بارم را سبک کند؟ اگر گنه کارم دلیل بر دشمنی ام نیست.اگر تو از من روی برگردانی من چه کنم؟ اگر گناهانی که باعث مستجاب نشدن دعاهایم می شود را نبخشی وای بر من...

خدایا تو مهربانتر و رحیمتر و غافر تر از آنی که به من رحم نکنی.

خداوندا! کمکم کن.بهم صبر بده و در برابر سختی ها مقاومم کن.بار الها،خصومت و بدی و شر دشمنانم را به خودشان برگردان.به دوستانم خیر کثیر عطا فرما.پروردگارا، مرا بیامرز، پدر و مادرم را بیامرز، و پدر و مادرشان را نیز هم.و مومنین و مسلمین جهان را بیامرز.

محبوب من، ما را لحظه ای به خودمان وامگذار و عاقبتمان را به خیر کن...


[ پنج شنبه 89/6/18 ] [ 6:16 عصر ] [ فاطمه ] [ نظرات () ]

به او گفتم چرا از عشق می نویسی؟ گفت:تا تو عاشقانه بخوانی.گفتم:چرا گلها در دل زمین مخفی شده اند؟ گفت:برای این که یاد زمین همیشه خوشبو بماند.ا

گفتم:مرحم زخمهایت چیست؟ گفت:مرحم زخمهایم صبوری است.گفتم:کرخه را یادت هست؟ گفت:یاد قبرهای کنده در آن بخیر.گفتم:نخلهای کارون را یادت

هست چه زیبا بودند؟گفت:عاشوراهایش زیباتر بودند.گفتم:طلائیه یادت هست؟گفت:با شقایقهایش آشنایم

گفتم:سه راه شهادت؟ناله ای زد و گفت:آنجا میعادگاه هر عاشقی بود که با خدای خودش وعده شهادت می گذاشت. آنجا نقطه وصل آسمان به زمین بود.در انجا بود که ما همت را بدرقه کردیم.گفتم:دلم برای شلمچه تنگ است؟ گفت:یاد ستاره های اسمانش بخیر .یاد خرازی بخیر.یاد کربلای پنج بخیر.یاد ندای یا زهرا(س)بخیر.گفتم:فکه......؟ گفت:خوشا آنان که رمل های گرم سجاده عروجشان شد.او رفت و من فریاد زدم :کجا؟ گفتا:به خون.گفتم:کی؟ گفتا: کنون.گفتم:چرا؟گفتا:جنون.گفتم:نرو.خندید ورفت............


[ پنج شنبه 89/3/13 ] [ 10:54 صبح ] [ فاطمه ] [ نظرات () ]
ما بی شناسنامه نیستیم، اولاد زجر کشیده آل عبا، فرزندان زندانهای بی نام و نشان و حبس ها و دخمه های فراموش،

 ما بی شناسنامه نیستیم اهل قنوتیم، ساکن دهستان نیایش و بچه جنوب عشقیم، کبوتران قباپوشی که بال در خون شهیدان کربلا نهاده ایم و عمری بر شاخه ها مرثیه خوان ذبح بنی آدم ، ما از امتزاج دو ایمان بدوی روستائی از تصادم دو عدم ساده بوجود آمده ایم، با هیچ کس هیچ فرقی نداریم و نمازمان را اول وقت می خوانیم.
ما محصول آن لحظاتی هستیم که خسته از بیل و رنجور از داس خیمه دعائی برافراشته اند، ما ساده‌نشینان کاخ ویرانه فقر و فنائیم. پنجره هائی که روبسوی افق سبز توکل باز می شوند، ما مثل کتابی در هر گوشه خاک و در هر لحظه از روزگار باز می شویم و دیگران را از خود باخبر می کنیم.
ما مثل وضو ساده و پاکیم، عین اقطار بی آلایش و معصومیم، ما را میشود در هر گوشه مسجد پیدا کرد. در هر جنسی جستجو نمود، با هر دردی دریافت، ما مثل تلاوت غمگینیم، مثل تکبیر حالت خنجر داریم، و دوستان ما شیران روز و پارسایان شبند، از نوح ببعد تا کربلا و هویزه وتا هویزه حضور داریم، پشت هر سنگی روییده ایم، با هر بوته ای رسیده ایم، بر هر شاخی بر داده ایم، ما در این آب و خاک سبز می شویم ما بی شناسنامه نیستیم.


[ پنج شنبه 89/1/12 ] [ 9:2 صبح ] [ فاطمه ] [ نظرات () ]

[ پنج شنبه 89/1/12 ] [ 9:1 صبح ] [ فاطمه ] [ نظرات () ]
شعر زیبای حمیدرضا برقعی

شعر زیبایی که حمیدرضا برقعی در حضور امام خامنه ای خواند و تحسین ایشان را برانگیخت:

 

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد 
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد
ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
احساس کرد از همه عالم جدا شده است
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست
بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند
دارد غروب فرشچیان گریه می کند
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا بی ریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید
در خون کشید قافیه ها را ، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
"خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود"
اوکهکشان روشن هفده ستاره بود


خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...
پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...
در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...

 

یا علی مدد


[ دوشنبه 88/12/10 ] [ 9:0 عصر ] [ فاطمه ] [ نظرات () ]
گمنام

ایستاده بود کنار دیوار انتهای سالن و گریه می کرد. دست گرفته بود روی صورتش و اشک می ریخت. نزدیک ترین کس به سلیم، مجتبا بود و حتا موقع شهادت کنارش بود و حتاتر، جنازه اش را چند قدمی عقب هم آورده بود، امّا تیر خورده بود توی زانویش و نتوانسته بود سلیم را بیاورد عقب و همان شد که سلیم ماند توی آن منطقه و همان گلوله هم بود که باعث شد دیگر نتواند درست راه برود و درست بنشیند.

 

صدای مادر سلیم همه را می سوزاند؛ حیدر را که از دیشب تا صبح روی تابوت ها را محکم کرده بود و پرچم کشیده بود، الّا تابوت سلیم را و بسیجی ها را که تا صبح روی حیاط معراج و روی پشت بام نگهبانی داده بودند و همیشه به همین بهانه یعنی نگهبانی می آمدند توی معراج و شب تا صبح کنار شهدا می ماندند و نیمه شب همه شان را می شد گوشه گوشه ی سالن معراج، میان شهدا دید که سر بر سجده داشتند؛ یا قرآن می خواندند و یا ... 

حتا بچه های تفحّص هم حالا مثل همه اشک می ریختند. بندگان خدا تمام دل خوشی شان شاد کردن دل خانواده ی شهدا، به خصوص مادرهاشان بود؛ اما گریه ی مادر، دل سنگ را آب می کرد چه برسد به این جماعت که شده بودند مثل پرنده های سرگشته توی بیابان که دنبال پناهگاه می گشتند و حالا چه پناهگاهی بهتر از اینجا!؟

مادر داشت با پسرش حرف می زد و درد دل می کرد و همین همه را می سوزاند.

- چی شده سلیم، هان؟ بعد بیست سال اومدی که چی؟ اومدی دلمو بسوزونی؟

اومدی اشکمو ببینی؟ بین مادر، ببین دارم آب می شم پای این چند تکّه استخون؛ ببین دارم می میرم. »

بعد، گلایه اش را تمام کرد و لحن کلامش را عوض کرد.

- مادر؛ خوب شد اومدی. مادر فدات بشه، حالا دیگه می تونم با خیال راحت سرمو بزارم و بمیرم، خوب کردی اومدی، هر چند دیگه رفتنی ام... »

کم کم مادر با پسرش خداحافظی کرد و از او جدا شد و دیگر اشک نداشت که بریزد و راستش دیگر چشم هایش سوی دیدن همان چند تکّه استخوان را هم نداشت، چه برسد به این که بخواهد اشکی بریزد.

بچّه های تفحّص انگار داشتند با تکّه های جان شان وداع می کردند، اشک می ریختند. چند ماه می شد که همه شان به تک تک این شهدا اُنس گرفته بودند. روی کفن هایشان التماس دعا نوشته بودند و هر بار نمازشان را کنار یکی خوانده بودند. همه آمدند و گریه کردند و مناجات کردند و درد دل کردند و عزاداری کردند و سینه زدند و دست آخر خداحافظی کردند، اما مجتبا همان طور چند ساعت ایستاد و گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد.

مجتبا آرام کنار تابوت نشست و اول آرام اشک می ریخت و روی کفن کوچک سلیم دست می کشید. صدای گریه ی مجتبا بلند شد و کم کم شروع کرد به حرف زدن با او.

 یادت می یاد سلیم! یادت هست روز اوّل چه طوری رفتیم جبهه؟ یادت هست، توی پادگان چه کارها که نکردیم تا اجازه دادن بریم منطقه. ما دو تا رو به عنوان بسیجی هم نمی گرفتن که توی پایگاه بسیج باشیم، چه برسه به جبهه؛ اما هر طور بود، رفتیم. تو اشک می ریختی و من با غرور کنارت ایستاده بودم و می گفتم بریم، اینا ارزشش رو ندارن؛ بریم، این جا جای ما نیست.

حالا آقا سلیم، من اشک می ریزم و تو با غرور خوابیدی کنارم. بهم بگو این همه مدّت ارزشش رو نداشته که من بمونم. بهم بگو دنیا ارزش موندن نداره که من بخوام توش بمونم. به همه بگو این همه مدت رو که این جا موندم، ضرر کردم. بهم بگو سلیم؛ بگو منِ جا مونده هیچ راهی برام نمونده که برم. »

شهید گمنام

حرف های مجتبا همه را به گریه انداخته بود و همه یک گوشه خزیده بودند و گریه می کردند. حیدر خسته و کوفته پشت سر مجتبا نشسته بود و گریه می کرد.

مجتبا حال خوشی نداشت و می ریخت و با سلیم حرف می زد.

حیدر و بسیجی ها آمده بودند و به رسم تبرّک سلیم را می بوسیدند؛ سلیم را که الآن توی یک تکه پارچه ی سفید بود و روی آن نوشته شده بود یا وجیهه عندالله، اِشفعی لنا عندالله»

شهدا را یکی یکی روی دست بردند و تشییع کردند و به خاک سپردند؛ سلیم را هم بردند. مجتبا خودش رفت توی قبر و کفن را گرفت و پایین گذاشت و گفت خودش تلقین می خواند.

چند بار، آرام دَر زد.

پیرزن در را باز کرد.

- سلام مادر. منم، مجتبا.

- علیک سلام. بیا تو مادر.

مجتبا رفت توی خانه ی سلیم و روی حیاط، روی لبه ی حوض نشست.

نمی دانست چه باید بگوید، اما به هر سختی ای که بود، حرفش را شروع کرد و گفت: مادر، حالا که سلیم اومده، می خوام ماجرایی رو به تون بگم؛ می خوام بگم سلیم چه طور شهید شد.

و پیرزن آرام نشست گوشه ی حیاط، پای درخت سیب و مجتبا شروع کرد و گفتن.

 فقط آتش می ریختند؛ بی امان و بی آن که بفهمند این همه گلوله را کجا می ریزند. اصلاً نفهمیده بودند این همه نیروی ما از کجا روی سرشان خراب شدند.

خط اوّل شان را که شکستیم، به خود آمدند و شروع کردند به ریختن آتش سنگین؛ آن قدر سنگین که پشت همان خط ماندیم.  

سلیم کنارم بود. زیر لب دعا می خواند.  عادت سلیم بود که مدام زیر لب ذکر می گفت و وقتی کاری انجام می داد، ناخودآگاه ذکرش را بلند تکرار می کرد. " یا وجیهه عندالله اِشفعی لنا عندالله" حتا موقع شلیک کردن.

نمی دانم چرا فقط همین قسمت از دعای توسل را می خواند.: یا وجیهه عندالله، اِشفعی لنا عندالله

خیای به عراقی ها نزدیک بودیم  می خواستند از خاک ریز بالا بیایند. صدای یکی از بچّه ها را می شنیدم که می گفت: باید برگردیم عقب، دستور رسیده برگردیم.

سلیم خواست اخرین تیر را بزند ، بلند شد و باز ذکرش را بلند کرد... یا وجیهه عندالله، اِشفعی لنا عندالله»

شهید گمنام

و حرفش نا تمام ماند و خون پاشید روی سر و صورت من. خون نبود؛ تکّه های گوشت و پوست و استخوان جُمجُمه و مغز سر و...

یک سوراخ کوچک روی پیشانی سلیم بود و یک سوراخ بزرگ پشت سرش. مات و مبهوت بودم و حالا تیربارچی آمده بود کنارم. نمی دانستم چه کنم؛ تمام ذهنم از سلیم خالی شد و پُر شد و خاطراتش مثل یک فیلم از جلوی رویم گذشتند و من هنوز مات و مبهوت بودم و تیربار چی داشت مدام فریاد می زد که برگردیم عقب و من نمی توانستم بدون سلیم جایی بروم. پس رفاقت مان چه می شد؟ من و سلیم یک عمر با هم بودیم؛ حالا من برگردم و سلیم بماند؟ نه، نمی توانستم برگردم.

 گفتم: نه، من نمی یام، تو برو، من همین جا می مونم. و تیربار چی باز حرف خودش را می زد و من قبول نمی کردم. دست آخر گفت: خوب برش دار بریم عقب. و همین کار را کردم و سلیم را کشیدم روی شانه ام و راه افتادم به طرف عقب ولی چند دقیقه بعد تیری از پشت خورد توی زانویم و با سلیم نقش زمین شدم. تیربارچی  می خواست سلیم را از رویم بردارد و من را به عقب بکشد و من نمی خواستم بگذارم، اما نمی توانستم نگذارم.

سلیم همان جا ماند و عراقی ها منطقه را گرفتند و من و تیر بارچی اسیر شدیم و هفت سال بعد، وقتی تبادل اسرار انجام می شد، آزاد شدیم.

حالا می خوام بگم... »

حرفش را ناتمام گذاشت و پیرزن آرام از جایش بلند شد و به طرف اندرونی خانه راه افتاد و همان طور که می رفت، گفت: می دونم مادر. دیشب سلیم روی توی خواب دیدم و همه چی رو بهم گفت. گفت دوست داشته گُم نام بشه. حتا وصیت کرده بود روی قبرش چیز ننویسیم؛ چون می خواسته گُم نام باشه. حالا روی قبرش بنویسین شهید گُم نام. بذار آرزوش برآورده بشه. منم می شم مادر این همه شهید گُم نام؛ خدا قبول کنه»

مجتبا اشک هایش را پاک کرد وگفت: من اومدم به تون اینو بگم و بگم اون شهیدی که امروز به جای سلیم...»

نگذاشت او حرفش را ادامه بدهد و پرید توی حرفش و گفت: تو از کجا فهمیدی؟ »

مجتبا گفت: بچّه ها سلیم رو از روی انگشترش شناسایی کرده بودند؛ از روی عقیقی که به دستش بود و روش نوشته بود یا وجیهه عندالله اشفعی لنا عندالله»

امروز، وقتی کفن رو باز کردم و جمجمه ی سالم روی توی کفن دیدم، یادم اومد وقتی سلیم رو می آوردم عقب، دستش رو گرفتم تا بشکمش روی شونه ام؛ سلیم انگشتر نداشت.


[ سه شنبه 88/11/20 ] [ 11:0 عصر ] [ فاطمه ] [ نظرات () ]

شهید گمنامسلام برشهداء

سلام برمجنون های وادی جنون 

سلام برقدمهایی که در وادی مقدس طوی( فاخلع نعلیک ) راشنیدند .

 

سلام برجسمهای پودرشده و آمیخته باخاک ، سلام برپیکرهای بی پلاک و سلام برپلاکهای بی پیکر 

 سلام برقمقمه های لب تشنه ،

 سلام برسربندهای قناسه دیده ،

 سلام برتفنگهای بی فشنگ ، سلام برهفت شهرعشق ،

 سلام بردوکوهه و فکه ، سلام برطلائیه و شلمچه ، سلام برهویزه و دهلاویه ، سلام برکرخه و اروند ، سلام برجزیره مجنون ، و سلام بر ........

آری سلام برتوکه مرابه حضورطلبیدی ،

 اکنون آمده ام تادروادی طوی ( قالوا بلی ) ی ِتورابه تماشا بنشینم . به من بگوکدام وصف والایت راشرح دهم و کدام خصیصه ات رابازگوکنم ؟

می خواهم درهمین جا ، درهمین وادی مقدس، غیرها رابگذارم و بگذرم . تونیزبه کمکم می آیی ؟

ازچه بگویم ؟ آخرمنی که اسیرهواهای نفسانی خودگشته ام ، منی که هدفم راگم کرده ام  ، برای مطالعه زندگی تو نیزوقت ندارم . دیگرحتی فرصت اندیشیدن به تورا ندارم !

اصلا ازمیان این همه انسان،  چرامراخواندی و به مهمانی خودکشاندی ؟!

اما نه ! لحظه ای درنگ کن ! بگذاربگویم که من با همه وجوداین خوشی ها ناخوشم ! بگذاراعتراف کنم که دیگرازخودم خسته شده ام من درهواهای نفسانی خودگم شده ام . بگذاریدبگویم که من ازازدحام شهرو خیابانهای مملوازآدم نماهای آن بریده ام .

لاله و پلاک

به من بگوییدهویت گم شده ام راازکجا بیابم که دوباره گم نشود ؟

من درجستجوی آن سرچشمه ، فراز و نشیب زندگی ات راکنکاش کردم و تفسیر زندگیت راسطرسطرخواندم و درهرسطرش فضیلتی یافتم .و بالاخره یافتم بعدازپاکی ازگناه ، اخلاص ، همان غربالی است که اگراعمالم رادرآن بگذارندهیچ چیز برایم باقی نمی ماند.

وای برمن !

وای که فاصله من و تو چقدرزیاداست !

امااکنون که مرابه حضورطلبیدی نخواه که بادست تهی برگردم . چرا که خودشما گفتید « مانیت کرده ایم شماکه خانه می روید با دست خالی نباشید » بگو چه کنم ؟ ازکجاشروع کنم ؟

می خواهم درهمین جا ، درهمین وادی مقدس غیرهارابگذارم و بگذرم تونیزبه کمکم می آیی ؟

کمکم کن تاهمین جا خانه دلم راخانه تکانی کنم و تمام در و پنجره هایش رابه « الله » مزین کنم کمکم کن که درکشور دلم فقط «الله» فرمانروایی کند و بس ، که اگرچنین شود دیگرهیچ چیزبرایم بی معنانخواهدبود .

 

گل اشکم شبی وامی شدای کاش
همه دردم مداوامی شدای کاش
به هرکس قسمتی دادی خدایا
شهادت قسمت ما می شدای کاش


[ چهارشنبه 88/11/7 ] [ 9:55 صبح ] [ فاطمه ] [ نظرات () ]

سلام.

آیا تا به حال به این مسئله فکر کردین که اگر بسیج نبود چی می شد؟؟!

البته خب مسلماً شاید بگین هیچ اتفاقی نمی افتاد و یا هر جواب دیگه ای.

ولی جالبه بدونین که این بسیج نقش بسزایی در زندگی روزمره ما ایرانی ها دارد..به نوعی میشه گفت یک نوع پیوند دهنده بین تمامی اقشار جامعه نیز هست؛ مثل آحاد دانش آموزان – روحانیون – کسبه – روستائیان – دانشجویان – فرهنگیان و اساتید و ...

همه و همه به نحوی با هم مرتبط می شوند و کارهایشان را نظم و ترتیب می بخشند.مخصوصاً مثل چنین ایامی (هفته بسیج رو می گم) جلسات خودشون رو شروع می کنن..

مساجد پر میشه از هیاهوی اقشار بسیج (البته بیشتر نوجوانان) .. دوباره این هفته بسیج یک بهانه ای می شود برای با همک بودن و دست در دست هم دادن و دوباره ما را به یاد این جمله می اندازد که:

بسیج، مظهر وحدت ملی است.

البته در هر وقت و زمانی به اقضای شرایط آن دوره کمتر و یا بیشتر.

راستی داشتم می گفتم که اگر احیاناً بسیج نبود؛..همین حرکت نمادین اقشار مختلف جامعه با همکاری هم دیگر وجود نداشت. البته هفته بسیج یک نمونه اش هست...

خب اگر بسیج نبود دیگر نظم و هماهنگی هم نبود..

البته خود کلمه بسیج و کاربرد معنای آن در زندگی روزمره ما تاثیر زیادی دارد..

تا به حال شنیدین که تو جمعی برای انجام دادن فعالیتی لفظ «همه بسیج شوید»را به کار ببرند..

مثلاً میگن همه بسیح شوید مسجد را جارو کنیم... یا امثال آن..

خب یعنی همه تمامی غرور و اسم و رسمتان را کنار بگذارید (مثل یک بسیجی)و با نظم و ترتیب یک کاری را انجام بدین.

حالا شما بگین ..

تو همین نمونه ای که بالا آوردم ..اگر بخواهند بجای بسیج و بسیجی مورد دیگه ای را الگو قرار بدهند؛ چه می کنند.


[ یکشنبه 88/11/4 ] [ 6:0 عصر ] [ فاطمه ] [ نظرات () ]

   درباره تاریخ تشکیل بسیج دانش آموزی و فلسفه وجودی آن توضیح دهید؟

- در واقع بسیج دانش آموزی همزمان با تشکیل بسیج، شکل گرفت اما کار اصلی خود را یک سال بعد از فرمان تشکیل بسیج مردمی به دستور امام خمینی (ره) آغاز کرد در آن زمان جمع آوری کمک‌های مردمی، اعزام دانش آموزان به جبهه، برگزاری یادمان شهدا مدارس، برگزاری نمایشگاه‌های نظامی و  فرهنگی، عضوگیری از جوانان و ... از فعالیتهای مختلف بسیج دانش آموزی بود که تا پایان جنگ ادامه داشت. در سال 71 به‌دنبال توسعه فعالیت بسیج در سطح مدارس، توافق نامه‌ای بین فرماندهی وقت بسیج دانش آموزی و وزیر وقت آموزش و پرورش صورت گرفت تا فعالیت‌های جدی‌تر و گسترده‌تری انجام گیرد. سال 75 که ماده واحده تشکیل، تقویت و توسعه بسیج دانش آموزی در مجلس به تصویب رسید و 8 آبان، سالروز شهادت حسین فهمیده روز بسیج دانش آموزی نام گرفت از آن تاریخ تا به حال بسیج دانش‌آموزی مدارس راهنمایی و دبیرستان در قالب بسیج پویندگان و بسیج پیشگامان و در برخی مدارس ابتدایی در قالب میدان بسیج فعالیت می‌کند. اما فلسفه وجودی بسیج دانش آموزی به عنوان بزرگترین تشکل سازمان یافته دانش آموزان کشور که بیش از چهار میلیون نفر عضو و در بیش از 53 هزار مدرسه راهنمایی و متوسطه سراسر کشور گسترش دارد شعبه ای از همان فلسفه وجودی بسیج است که دفاع همه جانبه از انقلاب و دستاوردهای انقلاب اسلامی مهمترین هدف آن است. دفاعی که باید با تمامی قوا علیه دسیسه ها، مبانی فکری و توطئه های فرهنگی غرب چنان صورت گیرد که هم دشمنان خدا و هم دشمنان ملت ایران را بترساند.

·     جایگاه و نقش بسیج دانش آموزی را در چشم انداز بیست ساله نظام چگونه ارزیابی می کنید.

- نیروی جوان در دنیای امروز بزرگترین سرمایه برای تمامی دولتها بخصوص ملتهای جوان است. برای رسیدن به چشم انداز بیست ساله نظام، وظیفه و در کل نقش بسیج دانش آموزی با رسالتهای تشکیل آن هم سو و هم طراز است و آن عبارت از: 1. حضور فعال و تعیین کننده دانش آموزان در حفظ، توسعه و تعمیق انقلاب اسلامی، 2. گسترش و نهادینه سازی فرهنگ و تفکر بسیجی بین دانش آموزان، جوانان و نوجوانان کشور اسلامی 3. تشکیل بخشی از ارتش بیست میلیونی، مشارکت در دفاع همه جانبه از انقلاب اسلامی و دستاوردهای آن 4. کمک به نظام آموزش کشور با بالا بردن توان علمی دانش آموزان بسیجی 5. کمک موثر به افزایش کارآمدی نظام تربیتی کشور 6. ترویج و تعمیق فرهنگ و تفکر بسیجی، تقویت روحیه همیاری و مسئولیت پذیری و حمایت از هویت دینی و ملی.

 پیشرو بودن در تلاش و کوشش، تهذیب و تحصیل و آزاداندیشی و عدالت خواهی است. که تحقق هر کدام از این اهداف گامی بلند بسوی رسیدن به اهداف بیست ساله نظام است.

·    اما ویژگی سرمایه های انسانی موجود در بسیج دانش آموزی نسبت به سایر ارگانها در چیست؟

- بسیج دانش آموزی با برخورداری از دانش آموزان داوطلب با انگیزه، امیدوار، آگاه و هوشیار که دینداری و پایداری به ارزشهای اسلامی و انقلابی و ولایت مداری و آرمان خواهی از بارزترین صفات حسنه آنهاست و با داشتن سازمانی قانونمند، منسجم، منعطف و پویا ، در کلیه سطوح و واحدهای آموزشی سراسر کشور و با دسترس داشتن قابلیت ها و ظرفیتهای مناسب برای حضور فعال و اثربخش در عرصه های فرهنگی، دفاعی، امنیتی، علمی، آموزشی، سیاسی و سازندگی و ... در میان سایر ارگانها و اقشار بسیج دارای پتانسیل بیشتر و در نتیجه ویژگی منحصر به فردی است که استفاده از این پتانسیل می تواند نتایج بزرگی را هم در پی داشته باشد.

·     درباره رویکردها و برنامه های سازمان بسیج دانش آموزی توضیح دهید.

- برنامه های سازمان بسیج دانش آموزی در ده عنوان 1) ارتقا معرفت دینی و اخلاقی اعضا 2) تقویت بنیه علمی، تحصیلی و پرورش استعداد و توجه به نخبگان 3) ارتقا بصیرت سیاسی و اجتماعی دانش آموزان 4) توسعه و تقویت فعالیتهای فرهنگی، هنری اعضا 5) حفظ و ترویج ارزشهای دفاع مقدس، روحیه ایثار و شهادت طلبی و آمادگی دفاعی 6) ورزش، تندرستی و آمادگی جسمانی 7) ارتقا دانش و مهارتهای مدیریتی و سازمانی 8) افزایش حفظ و انسجام سازمانی و توسعه سازماندهی 9) نشر، تبلیغ و توسعه عرصه های اطلاع رسانی 10) غنی سازی اوقات فراغت با توسعه عرصه های سازندگی و مهارت پروری در طول سال تحصیلی و ایام تابستان که قسمتی از آنها در دورن مدرسه و بخشی دیگر خارج از مدرسه انجام می شوند.

·     تاکنون چه آموزشها و خدمات علمی از طریق بسیج دانش آموزی به دانش‌آموزان ارائه شده است؟

- در زمینه آموزش، بسیج دانش آموزی تاکنون موفق به برگزاری آموزش طرح معرفت با شرکت بیش از 100 هزار نفر، طرح ولایت دوره های هفت روزه با شرکت بیش از 33 هزار نفر، آموزش مقدماتی با شرکت بیش از 400 هزار نفر و آموزش عرضی و توجیهی با شرکت بیش از 45 هزار دانش آموز در سراسر کشور شده است اما در بخش خدمات علمی نیز تاکنون بیش از 180 هزار داوطلب کنکور در کنکورهای آزمایشی بسیج دانش آموزی شرکت کرده اند. همچنین برگزاری المپیادهای علمی بسیج با شرکت 30 هزار نفر، برگزاری مسابقات گروهی علمی با حضور 85 هزار نفر و آزمونهای فنی و حرفه ای با شرکت 30 هزار نفر و چاپ و توزیع پیک مشاور در 500 هزار جلد از مهمترین اقدامات سازمان بسیج دانش آموزی است.

·    چه اقدامات و برنامه هایی را در زمینه فرهنگی انجام داده یا در دست انجام دارید؟

- در بخش فرهنگی که مهمترین سیاست گزاریهای بسیج دانش آموزی در آن تحقق می یابد ما با برگزاری اردوها در قالب اردوهای راهیان نور و اردوهای فرهنگی، تربیتی یک روزه، اردوهای رزمی پیشگامان بسیج ، برگزاری یادواره شهید فهمیده و شهدای دانش‌آموز به منظور بزرگداشت یاد و خاطره دانش آموزان شهید و شناسایی و معرفی اسوه های مقاومت و ترویج حماسه آفرینی های دوران دفاع مقدس در سطح حوزه ها و استان های کشور به احیا فرهنگ ایثار و شجاعت و روحیه سلحشوری و دشمن شناسی و دشمن ستیزی در نسل جوان می پردازیم.

همچنین با برگزاری جشنواره سرود بسیج دانش آموزی به نام «نغمه عشق» از هنر به عنوان ابزاری زیبا و موثر در توسعه و ترویج فرهنگ و تفکر بسیجی و ارزشهای دفاع مقدس استفاده می کنیم و تا کنون توانسته ایم 8 آلبوم سرود نغمه عشق و بیش از 50 سرود دانش آموزی را تولید کرده و مورد استفاده دانش آموزان بسیجی قرار دهیم.

برگزاری مسابقات قرآن و عترت از مدرسه تا مرکز در چهار رشته حفظ، قرائت، درک مفاهیم، اذان و بخش عترت با محوریت نهج البلاغه و ادعیه از دیگر اقدامات ما در نشر فرهنگ اسلامی و قرآنی و نفوذ قرآن در میان جوانان است که سالانه بیش از 480 هزار دانش آموز در این مسابقات شرکت می کنند و همه ساله بیش از 200 هزار نسخه کتاب در سال تالیف، چاپ و توزیع می شود که طی مناسبت های مختلف در طول سال مورد استفاده قرار می گیرد.

همچنین اجرای طرح ولایت بسیج دانش آموزی با هدف تعمیق معرفت و بصیرت دینی اعضا و حضور فعال و موثر آنان در صحنه های مختلف سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کشور از مهمترین برنامه های سالانه بسیج دانش آموزی است که هر ساله هزار و صد نفر از نخبگان علمی، فرهنگی، قرآنی و ورزشی در این طرح شرکت کرده و بیش از 33 هزار دانش آموز بسیجی به مدت 7 روز از برنامه‌های متنوع آموزشی، معرفتی، بصیرتی و مهارتی در مکانهای مفرح و با نشاط استفاده می کنند.

اما حضور با شکوه و آگاه 3 میلیون دانش آموز در تجمعهای سیاسی و اجتماعی در قالب فریاد پایداری در حمایت از اهداف نظام اسلامی و با انزجار از استکبار وجه دیگری از حضور دانش آموزان بسیجی را در عرصه دفاع از انقلاب و حمایت از مظلوم نشان می‌دهد.

برگزاری طرح میثاق با هدف غنی سازی اوقات فراغت دانش آموزان در تابستان مانند مرمت و زیباسازی مدارس، کاشت نهال، کلاسهای آموزشی و عرصه‌های مختلف سازندگی و ... از دیگر برنامه های فرهنگی بسیج دانش آموزی است.

·     و در بخش تربیت بدنی

- سازمان بسیج دانش آموزی در بخش تربیت بدنی با برگزاری مسابقات ورزشی قهرمانی از مدرسه تا مرکز، برگزاری کوهپیمایی خواهران پوینده و پیشگام و دو همگانی رهروان شهدا را عملی کرده اند.

·    با توجه به اینکه فکر جوان، انگیزه ها و خواسته‌های نو و بدیع را به همراه دارد از وجود فکر جوان دانش آموزان بسیجی چگونه استفاده می کنید؟

- بسیج دانش آموزی با تشکیل شورای اندیشه یاران و با هدف بهره مندی از افکار و اندیشه های دانش آموزان بسیجی در عمق بخشی، بالا بردن کیفیت، تنوع و جذب مخاطب در فعالیتهای بسیج دانش آموزی سعی دارد با مشورت کردن با جوانان و شخصیت بخشیدن و تکامل قوای ادراکی آنها فاصله میان اندیشه برنامه ریزی در ستاد و تدابیر اجرایی در صف را به حداقل برساند زیرا برنامه های ما نشاط آوری، نوآوری و مخاطب‌پسندی است.


[ یکشنبه 88/10/6 ] [ 10:0 عصر ] [ فاطمه ] [ نظرات () ]

[ سه شنبه 88/10/1 ] [ 8:36 عصر ] [ فاطمه ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه وقتی دلت خواست ازغصّه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته
موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 360532
گروه مترجمین ایران زمین
Susa Web Tools
SusaWebTools