بهانه | ||||||
سلام برمجنون های وادی جنون سلام برقدمهایی که در وادی مقدس طوی( فاخلع نعلیک ) راشنیدند .
سلام برجسمهای پودرشده و آمیخته باخاک ، سلام برپیکرهای بی پلاک و سلام برپلاکهای بی پیکر سلام برقمقمه های لب تشنه ، سلام برسربندهای قناسه دیده ، سلام برتفنگهای بی فشنگ ، سلام برهفت شهرعشق ، سلام بردوکوهه و فکه ، سلام برطلائیه و شلمچه ، سلام برهویزه و دهلاویه ، سلام برکرخه و اروند ، سلام برجزیره مجنون ، و سلام بر ........ آری سلام برتوکه مرابه حضورطلبیدی ، اکنون آمده ام تادروادی طوی ( قالوا بلی ) ی ِتورابه تماشا بنشینم . به من بگوکدام وصف والایت راشرح دهم و کدام خصیصه ات رابازگوکنم ؟ می خواهم درهمین جا ، درهمین وادی مقدس، غیرها رابگذارم و بگذرم . تونیزبه کمکم می آیی ؟ ازچه بگویم ؟ آخرمنی که اسیرهواهای نفسانی خودگشته ام ، منی که هدفم راگم کرده ام ، برای مطالعه زندگی تو نیزوقت ندارم . دیگرحتی فرصت اندیشیدن به تورا ندارم ! اصلا ازمیان این همه انسان، چرامراخواندی و به مهمانی خودکشاندی ؟! اما نه ! لحظه ای درنگ کن ! بگذاربگویم که من با همه وجوداین خوشی ها ناخوشم ! بگذاراعتراف کنم که دیگرازخودم خسته شده ام من درهواهای نفسانی خودگم شده ام . بگذاریدبگویم که من ازازدحام شهرو خیابانهای مملوازآدم نماهای آن بریده ام . ![]() به من بگوییدهویت گم شده ام راازکجا بیابم که دوباره گم نشود ؟ من درجستجوی آن سرچشمه ، فراز و نشیب زندگی ات راکنکاش کردم و تفسیر زندگیت راسطرسطرخواندم و درهرسطرش فضیلتی یافتم .و بالاخره یافتم بعدازپاکی ازگناه ، اخلاص ، همان غربالی است که اگراعمالم رادرآن بگذارندهیچ چیز برایم باقی نمی ماند. وای برمن ! وای که فاصله من و تو چقدرزیاداست ! امااکنون که مرابه حضورطلبیدی نخواه که بادست تهی برگردم . چرا که خودشما گفتید « مانیت کرده ایم شماکه خانه می روید با دست خالی نباشید » بگو چه کنم ؟ ازکجاشروع کنم ؟ می خواهم درهمین جا ، درهمین وادی مقدس غیرهارابگذارم و بگذرم تونیزبه کمکم می آیی ؟ کمکم کن تاهمین جا خانه دلم راخانه تکانی کنم و تمام در و پنجره هایش رابه « الله » مزین کنم کمکم کن که درکشور دلم فقط «الله» فرمانروایی کند و بس ، که اگرچنین شود دیگرهیچ چیزبرایم بی معنانخواهدبود .
[ چهارشنبه 88/11/7 ] [ 9:55 صبح ] [ فاطمه ]
[ نظرات () ]
|
||||||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |