• وبلاگ : بهانه
  • يادداشت : بعد از ....بيست سال امدي كه چي............
  • نظرات : 1 خصوصي ، 14 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + غزاله 

    همه هستي من آيه تاريكيست
    كه ترا در خود تكرار كنان
    به سحرگاه شكفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد
    من در اين آيه ترا آه كشيدم آه
    من در اين آيه ترا
    به درخت و آب و آتش پيوند زدم


    زندگي شايد
    يک خيابان درازست که هر روز زني با زنبيلي از آن ميگذرد
    زندگي شايد
    ريسمانيست که مردي با آن خود را از شاخه مياويزد
    زندگي شايد طفليست که از مدرسه بر ميگردد
    زندگي شايد افروختن سيگاري باشد ، در فاصلهء رخوتناک دو
    همآغوشي
    يا عبور گيج رهگذري باشد
    که کلاه از سر بر ميدارد
    و به يک رهگذر ديگر با لبخندي بي معني ميگويد " صبح بخير "


    زندگي شايد آن لحظه مسدوديست
    که نگاه من ، در ني ني چشمان تو خود را ويران ميسازد
    ودر اين حسي است
    که من آن را با ادراک ماه و با دريافت ظلمت خواهم آميخت


    در اتاقي که به اندازهء يک تنهاييست
    دل من
    که به اندازهء يک عشق است
    به بهانه هاي سادهء خوشبختي خود مينگرد
    به زوال زيباي گل ها در گلدان
    به نهالي که تو در باغچهء خانه مان کاشته اي
    و به آواز قناري ها
    که به اندازهء يک پنجره ميخوانند



    آه...
    سهم من اينست
    سهم من اينست
    سهم من ،
    آسمانيست که آويختن پرده اي آنرا از من ميگيرد
    سهم من پايين رفتن از يک پله متروکست
    و به چيزي در پوسيدگي و غربت و اصل گشتن
    سهم من گردش حزن آلودي در باغ خاطره هاست
    و در اندوه صدايي که به من بگويد :
    " دستهايت را
    دوست ميدارم "


    دستهايم را در باغچه ميکارم
    سبز خواهم شد ، ميدانم ، ميدانم ، ميدانم
    و پرستوها در گودي انگشتان جوهريم
    تخم خواهند گذاشت


    گوشواري به دو گوشم ميآويزم
    از دو گيلاس سرخ
    و به ناخن هايم برگ گل کوکب ميچسبانم
    کوچه اي هست که در آنجا
    پسراني که به من عاشق بودند ، هنوز
    با همان موهاي درهم و گردن هاي باريک و پاهاي لاغر
    به تبسم هاي معصوم دخترکي ميانديشند که يک شب او را
    باد با خود برد


    کوچه اي هست که قلب من آن را
    از محل کودکيم دزديده ست


    سفر حجمي در خط زمان
    و به حجمي خط خشک زمان را آبستن کردن
    حجمي از تصويري آگاه
    که ز مهماني يک آينه بر ميگردد


    و بدينسانست
    که کسي ميميرد
    و کسي ميماند
    هيچ صيادي در جوي حقيري که به گودالي ميريزد ، مرواريدي
    صيد نخواهد کرد .


    من
    پري کوچک غمگيني را
    ميشناسم که در اقيانوسي مسکن دارد
    و دلش را در يک ني لبک چوبين
    مينوازد آرام ، آرام
    پري کوچک غمگيني
    که شب از يک بوسه ميميرد
    و سحرگاه از يک بوسه به دنيا خواهد آمد