• وبلاگ : بهانه
  • يادداشت : سلام بر مجنون هاي وادي جنون
  • نظرات : 1 خصوصي ، 21 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + زيبا 
    از اول هم
    روي پاهاي خودش ايستاد
    آنقدر يادش نيامد
    که ديگري آمد و
    نشست جاي کسي
    که جايش هميشه خالي بود
    بعد جاي من
    چه فکر هاي دور و درازي
    که جا خوش نکرد:
    اينکه کسي, در چهره ي تو دست ببرد
    تو را از دست بدهد
    اينکه کسي
    ............
    بعد پچ پچي از راه رسيد
    -: خواب که بوديد
    دنيا را آب نمي برد؟
    آن وقت
    با آب
    خودش را به تاب زد
    تا فکرهاي در سرش
    از همان راهي که آمده بود
    بعد, بي آنکه حتا
    آبي از آب تکان بخورد
    دنيايي را خواب برد.